حبیب خدا

(1 بررسی مشتری)
0

نباید پنداشت که با گذشت دوازده سال از پیروزی و دو سال از پایان جنگ تحمیلی، خاطره ی شهدای عزیز انقلاب و جنگ، کم رنگ شده، از یادها زدوده خواهد شد.

به عکس، تصویر آن چهره های مقدس، در هاله ای از نور و طهارت، روزبه روز باید در ذهن ملت ما با عظمت تر و چون چهره های اسطوره ای قهرمانان بزرگ، محبوب تر و رفیع تر گردد و نام آن ها و یاد آن ها به همه، مخصوصا جوانان و نوجوانان، درس عظمت و شجاعت و تقوا و صفا و طهارت بدهد و خواهد داد.

هنگامی که ملت عزیز در مناسبت های گوناگون، بخصوص در دهه ی فجر مبارک، یاد شهیدان را گرامی می دارد و به نام آنان شعار می دهد، بیش از همه باید محصول ارزشمند جهاد و شهادت آن عزیزان در مد نظرها باشد و همه خود را به پاسداری از آن موظف بدانند و یکدیگر را به آن توصیه کنند.

خدا را شکر که خون شهیدان و جگر گوشگان این ملت به بار نشست و ثمرات شیرین آن، در صحنه های گوناگون کام ملت را شیرین کرد. اکنون همه باید خود را مسئول حراست از دستاورد های انقلاب که در حقیقت دستاورد خون شهیدان ماست بدانیم و در این راه از هیچ کوششی دریع نکنیم.

Last updated on 1403/08/26 5:01 قبل از ظهر

۱۸,۰۰۰تومان

ناموجود

معرفی حبیب خدا

حبیب خدا سرگذشت حبیب اللهی است که سال ها دوید و کوشید رنج برد و در راه حق سختی کشید تا سرانجام نامش، هویّتش شد.

این کتاب حاصل حدود ۷۰ ساعت مصاحبه است.

شاید بتواند شمّه‌ای از گوهر وجود حبیب‌الله را بشناساند. امیدواریم که این شهید عزیز و سایر شهدای بزرگ شفیع ما در روز قیامت باشند.

یکی از دوستان شهید حبیب الله

اطراف خانه‌های ما باغ بود که در آن سبزی و بادمجان و هندوانه و چیزهای دیگر می‌ کاشتند. یک شب تعدادی از بچه‌های محل دور هم جمع‌شده بودیم و داشتیم حرف می‌زدیم. توی همین بین یکی از بچه‌های محل به بقیه گفت:

دیشب که خودم تنها بودم و کسی من رو نمی‌دید رفتم سر باغ فلانی. و یک خیار چنبر از باغش برداشتم. نفهمیدم چطور خوردم. از بس خوشمزه بود و حال داد و چسبید.

حبیب‌الله با تعجب پرسید: یعنی بی‌اجازه اش رفتی و برداشتی؟.طرفم بی‌خیالانه گفت: آره دیگه. حبیب‌الله با کمی عصبانیت گفت: خیلی بی‌جا کردی؟ از خدا نترسیدی؟.فکر کردی این کار با دزدی کردن از خونه مردم فرق داره؟

طرف چیزی نگفت و بحث را ادامه نداد. از آن‌هایی بود که حرف از یک گوشش می‌رفت تو و از آن گوش دیگر بیرون می‌آمد. با حالتی خاص به حبیب‌الله نگاه کرد.و پوزخندی به نشانه‌ی تو هم دلت خوشه زد و بعد هم پاشُد و رفت.

فردایش که شد حبیب‌الله آمد سراغم. گفت: میای بریم یه جایی؟ گفتم: کجا؟.دستم را گرفت و با خودش برد. رفتیم سر باغ همان کسی که دیشب آن فرد تعریف می‌کرد که از آن خیار چنبر دزدیده

حق‌الناس حبیب خدا

حبیب‌الله رفت جلو و به آن باغبان گفت: عمو یه خیار چنبر می‌خوام. بعد هم دست کرد توی جیبش و پولِ یک خیار چنبر بزرگی را به او داد و گفت: عمو شما نمی‌خواد زحمت بکشین. من خودم می‌دونم خیار چنبر ها کجا کاشته‌ شده
باغبان هم گفت: پس عمو خودتون برین یه دونه بچینید. خداحافظی کردیم و رفتیم سمت خیار چنارها. به خیارها که رسیدیم،.حبیب‌الله بدون آنکه دست به آن ها بزند از باغ خارج شد. گفتم: پس چی شد؟ حبیب‌الله خیار چنبر رو نچیدی؟!
گفت: نمی‌خواستم بچینم. گفتم: یعنی چی؟! پس برا چی اومدیم؟!
گفت: فقط می‌خواستم پول اون نفری که از باغ این بنده خدا دزدی کرده رو حساب کنم. خودش نمی‌دونه که فردای قیامت.چطور درباره حق‌الناس ازت سوال می‌کنن!
یک لحظه ماندم در کار حبیب‌الله. آن فرد خودش به فکر جوابِ روز معاد نبود و حبیب الله به فکر او بود!

ضرورت درج نظر درباره این کتاب

چنانچه این کتاب را خریداری نمودید و یا قبلا از آن استفاده کرده‌اید، می‌توانید با درج نظرات خود در بخش دیدگاه‌های همین سایت، سایر طلاب و دانشجویان را در تهیه این کتاب  راهنمایی فرمایید
بی تردید نظرات شما راهگشای طلاب حوزه های علمیه خواهد بود

مشخصات: حبیب خدا

نویسنده

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

قطع

پالتویی

صفحات

176صفحه

نوع جلد

جلد نرم

ناشر

شهید ابراهیم هادی

ابعاد
وزن کالا 230 گرم
ابعاد 17 × 4 × 23.5 سانتیمتر

1 دیدگاه برای حبیب خدا

5.0 از 5
1
0
0
0
0
نظر خود را بنویسید
نمایش همه مفید ترین بالاترین امتیاز پایین ترین امتیاز
  1. شهید حبیب الله جوانمردی

    کتابی بسیار مفید وافعا نمی دونم چی بگ واقعا متحول کننده است زندگی این شهید انقلاب اسلامی

    پسندیدم(0) نپسندیدم(0)شما قبلاً به این رای داده اید

    افزودن دیدگاه

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    53 − = 47

    فروشگاه کتب حوزوی و معارفی بوک دین
    Logo