کتاب جوان اعجوبه ، زندگی نامه و خاطرات هنرمند ، شاعر ، نویسنده ، مترجم ، ورزشکار ، چریک مبارز ، و سردار بیداری اسلامی شهید سید مصطفی الحسینی است
در بخشی از کتاب جوان اعجوبه میخوانیم:
روی پلههای خانه فرش انداخته بودیم. نمای قشنگی پیدا کرده بود. آمد پیش من و گفت: «مامان جان میشود روی پله غذا خورد یا نماز خواند؟!»
تعجب کردم. گفتم: «نه!»
مکثی کرد و ادامه داد: پس این فرشها چیست که روی پلهها انداختید!؟ آخر روی پله فرش نمیاندازند. اینها را باید به فقرا بدهیم. مادر جان، ما نمیتوانیم روز قیامت
جواب خدا را بدهیم
اخلاق اسلامیرا به تمام معنا رعایت میکرد،سر سفرهای که دو نوع غذا بود نمینشست! یا اینکه اگر مجبور بود، یک نوع غذا را برمیداشت و با رعایت آداب
مشغول میشد و میگفت: من فقط از این میخورم
اگر در خانه چنین کاری میکردیم و سفره مفصل پهن میکردیم، به ما اعتراض میکرد، میگفت: مادر جان سفرهی یزیدی باز کردی!؟
خبر داری همسایهات شام خورده؟
بچهاش با شکم سیر خوابیده؟
مادر، اگر دو جور غذا داریم، یکی را بده همسایهای که ندارد،البته معمولاً غذاهای ساده درست میکردم. اهل تجملات نبودم. ولی باز حرف پسرم را گوش میکردم
بعضی وقتها از من ایراد میگرفت، میگفت: مادر جان، شما سه تا خدا داری؟! گفتم چی میگویی، مگر میشود؟!
گفت: «چرا نمیشود، شما من را خیلی زیاد دوست داری، این خدای اولت! بابا را خیلی دوست داری، این خدای دومت! مال و ثروت و طلاهایت را دوست داری
این هم خدای سومت!
بعد ادامه داد: هر چه که یاد خدا را دردل آدم کم کند جای خدا را میگیرد و به نوعی میشود خدای انسان
هنوز دیدگاهی وجود ندارد