دلم تنگه براتون، زندگی نامه و خاطراتی را از طلبه و دانشجو شهید علی عباس حسین پور
آقای سپهوند میگفت: یک شب بیرون سنگر رفتم. دیدم پشت سنگرعلی عباس چفیه اش را پهن کرده و مشغول نماز شب است،او حال عجیبی داشت،گرم راز و نیاز بود
او در پشت سنگر طوری نماز می خواند که زیاد جلوی دید دیگران نباشد و برای بچه ها مزاحمت ایجاد نشود،دیدم دارد راز و نیاز می کند. من هم به داخل سنگر آمدم
خیلی تحت تاثیر او قرار گرفته بودم. از آن به بعد سعی کردم مانند او باشم
مدتی بعد،یکی از رزمندهها پیش من آمد و گفت: آقای حسین پور به من پول کرایه داده تا به مرخصی بروم،میخواهم ببرم به او پس دهم. وقتی که پیش او رفت، علی عباس
پول را نگرفت و گفت من همین جوری به شما پول دادم. همه با هم برادریم و برای یک دعا به خاطر تلاش میکنیم
برگرفته از صفحه ۷۵ و ۷۶ کتاب
در بخشی از کتاب “دلم تنگه براتون” میخوانیم:
با ایشان از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۴ ارتباط داشتم و با او صمیمی بودم. ایشان دو و میدانی کار میکرد و استعداد عجیبی داشت.
ولی قطع نظر از ورزش دو، علیعباس هنوز محاسن نداشت ولی بچهها را به سوی خدا هدایت میکرد.
در زمینه مسائل دینی با دوستانش صحبت میکرد و به آنها میگفت: شما باید از امام تقلید کنید و از امام خیلی برای بچهها تعریف میکرد.
هم سن و سالهای او هنوز اهل نماز نبودند ولی ایشان بچهها را به مسجد دعوت میکرد و خیلی خوب با بچهها رفیق میشد و آنها را هدایت میکرد.
علیعباس خوشسخن بود و همه او را دوست داشتند. وقتی موقع اذان میشد و ما برای تمرین میآمدیم، در خود استادیوم نماز میخواند و میگفت: اگر نمیتوانیم به مسجد برویم باید در همین استادیوم نماز بخوانیم
هنوز دیدگاهی وجود ندارد