“رمان میثم “زندگینامه و خاطرات سردار شهید مرتضی شکوری است؛ مربی تاکتیک پادگان امام حسین (ع) بود که در عملیات بدر به شهادت رسید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
تبلور یک بسیجی تمامعیار بود.
یک بسیجی خاکی خاکی. و همهی اینها از اخلاص او سرچشمه میگرفت.
نگاه بسیار تیزبین به مسائل داشت.
اما در همان دورههای آموزشی کاری میکرد که همهی بسیجیها او را،از خودشان میدانستند.
مثلاً، وقتی برای ناهار میرفتیم دو صف غذا تشکیل میشد؛ یکی برای بسیجیها و یکی هم برای پاسدارها و مربیان، همیشه در صف بسیجیها میایستاد.
با آنها بود. با آنها غذا میخورد. اصلاً خودش را خاک پای بسیجیها میدانست. و این را همهی بسیجیهای دوره درک میکردند.
گروهانهایی که او آموزش میداد همه شهادتطلب بودند.
هیچ کدام از بسیجیها خاطرات روزهای آموزشی و بودن با او را فراموش نمیکنند.
بسیاری از آنان شخصیتی رویایی و افسانهای از او در ذهن خود داشتند.
یک شب در محوطه پادگان با هم قدم میزدیم. یک بسیجی از فرط خستگی در سر پست نگهبانی خوابش برده بود!
میخواستم ببینم ایشان چگونه برخورد میکند
او به آرامی جلو رفت. اسلحه را برداشت و مشغول نگهبانی شد.
ساعتی به همین صورت گذشت…
بعدها غیرمستقیم در کلاس درس همان بسیجی گفته بود:
اگر در منطقه جنگی و در حال نگهبانی خوابتان ببرد، دیگر دشمن نمیآید به جای شما نگهبانی دهد!
مربی تند و سختگیری که با صلابتش به رزم آوران درس ایستادگی و استقامت داد و آنان را در تنور آموزش خود برای مقاومتی سخت آبدیده کرد. و آنگاه که آنان از خستگی و مشقت فعالیت روزانه خویش آرمیده بودند مالک وار بر بستر آنان حاضر می شد و آنگونه که نفهمند بر پاهای خسته آنان بوسه می زد.
هنوز دیدگاهی وجود ندارد