کتاب شهید گمنام روایتهایی از ۷۲ روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر است
در بخشی از کتاب میخوانیم: به قم رفت و طلبه شد,روزهای آخر هفته را به کارخانه گچ میرفت,کار میکرد
پولی که به دست میآورد به دیگران کمک میکرد،هر هفته سه شنبهها پیاده به سمت جمکران میرفت
عاشق بود،خودش را وقف اسلام کرده بود, در ایام تبلیغ به سمت یاسوج میرفت و فعالیت میکرد
جمعی از طلبهها را با خود همراه کرده بود
بعد از پیروزی انقلاب فرمانده سپاه یاسوج شد،از منطقهای عبور میکردند که در کمین اشرار گرفتار شدند
همگی مسلح اطراف جاده را گرفته بودند،از ماشین پیاده شد
عمامهاش را در دست گرفت و جلو رفت؛ بزنید! بزنید! عمامه من کفن من است!برخورد خوب و منطقی داشت
با سرکرده اشرار صحبت کرد،فهمید مشکلی با انقلاب ندارند،همانجا از طرف دولت با آنها مذاکره کرد، مشکل
با درایت او حل شد…
راوی: دوستان شهید
نامش سعیدگلاب بخش بود . متولد اصفهان . از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت . خانواده او هم
بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند ،پس از پایان دوران تحصیل راهی خارج از کشور شد
چند کشور اروپایی و سپس لبنان . آنجا با شهید اندرزگو آشنا شد
سعید به گروههای مبارز لبنانی پیوست,تا خود را مهیای جهاد در راه اسلام نماید , با عزیمت حضرت امام به پاریس
سعید هم به خدمت ایشان آمد, در این مدت پدرش به دیدن او می آمد , هزینه فعالیتهای فرزند را پرداخت می نمود
با عزیمت حضرت امام به ایران,به عنوان یکی از مسئولین حفاظت امام,با پرواز دوم راهی ایران شد
سعید بلافاصله پس از پیروزی انقلاب,وارد سپاه شده؛تا تجارب سودمند نبرد با صهیونیستها,را به جوانان کشورش
انتقال دهد ، مدتی مسئول آموزش پادگان امام علی (ع) بود
با درگیریهای منطقه کردستان با جمعی از نیروهای داوطلب تهرانی راهی بوکان شد، سعید فرمانده عملیات این منطقه بود
و چه خوب نیروها را مدیریت می کرد در درگیریهای منطقه گنبد ، در منطقه خوزستان ( خلق عرب )، تبریز ( خلق مسلمان )
و … نفر اولی بود که پیشاپیش نیروها حضور داشت
هنوز دیدگاهی وجود ندارد